دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

زنده باد ما! اسماعیل وفا یغمایی

دارم پرونده ماه آذر را میبینم.از آن سال که خون آن سه یار دانشگاهی بر زمین ریخت و هر سال از خونشان آتش زبانه کشید. یاد آن سالها بخیر.یادم می آید. سلف سرویس دانشگاه. گاردها که قلبشان از ترس تاپ تاپ میکرد.ما که بیقرار افتادن اولین بشقاب بودیم! ترانه داریوش که در سکوت از بلند گوهاپخش میشد.آشپزها و مقسمین غذا که ترسیده بودند و بیرون که افسرهای ورزشکار باتوم در دست رژه میرفتند و ناگهان بشقاب می افتاد و میشکست و...
آذرها در پی آذرها با شعله هایشان آمدند و شاه رفت و شیخ آمد و هنوز آتش آذر ریش سوز است. چند روز دیگر دوباره شعله آذر از راه میرسد. اول آذر خون دو فروهر را ریختند. همان سال و همان آذر دو نویسنده نازنین پوینده و مختاری را کشتند. هفده و هجده آذر هفتاد و هفت.دهسال قبل در آذر شصت و هفت دکتر سامی را کشتندو ...پرونده قتلهای زنجیره ای سرسام می آورد و حول و حوش آن قتلهای دیگر. همه نوع طرز تفکر در آن هست. همه نوع آدم وجود دارد.جلوتر که برویم ماه دی هم خونین است چهارده دی مهندس حسین برازنده انسان نازنینی که هم مذهبی بود و هم ملی در سال هفتاد وسه توسط ملاها سلاخی شد.چهره معصومانه اش را با پوست سپید و استخوانبندی ظریف و موهای خرمائی فراموش نمیکنم. ازدواج که میخواستم بکنم رفتم کت و شلوار او را از خانه پدر زنش حاجی آقا یزدانیان قرض گرفتم و در ته پل المحله در خانه پدر زن چند دقیقه بعدم جرئت نداشتم تکان بخورم که لباس که به تنم تنگ بود پاره میشد.مهندس سعی میکرد خنده خودش را کنترل کند چون میدانست کلافه شده ام. او در آن ایام هوادار مجاهدین هم بود ولی بعدها راهی دیگر برای مبارزه برگزید.دو برادرش به نظرم در میان مجاهدین بودند و هر دو هم جان باختند.قبل از ماه آذر در آبانماه سال هفتاد چهار مترجم احمد میر علائی را با تزریق الکل کشتند.همینطور چه جلو برویم و چه عقب ، از فروردین تا اسفند جنازه در پس جنازه است که روی خاک افتاده، نویسنده و شاعر و مترجم. کشیش مثل دیباج و میکائیلیان، ملای اهل سنت مثل ماموستا محمد ربیعی. و ماموستا فاروق فرساد اهل سقز از شاگردان احمد مفتی زاده در سال 74 در تبعید گاه خود به قتل رسید ، دموکرات مثل دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، عضو شورا مثل دکتر رجوی و نقدی،نویسنده و تبعیدی به ایران بازگشته مثل دکتر مجید شریف، روزنامه نگار اسلام ستیز مثل دکتر مظلومان، رجل سیاسی پناهنده مثل دکتر شاهپور بختیار، ادیب نامدار مثل سعیدی سیرجانی، خواننده مثل حسین سرشار. استاد دانشگاه مثل دکتر احمد میرین و..و.. و. آخر شب سرم دارد سوت میکشد و نمیخواهم با ردیف کردن تمام اسمها سرتان را به درد بیاورم. میخواهم نصیحت یکی از کاربران را هم گوش کنم و این بار را کوتاه بنویسم. میخواهم تاکید کنم در میان کشتگان به دست ملا همه جور اختلاف از نظر دین و فکر و راه و رسم و سازمان و حزب و ریش و سبیل و لباس وجود دارداما دو سه تا وجه مشترک هم وجود دارد شاید اشاره به این وجه مشترکها بد نباشد. اینها همه ایرانی بودند. اینها من اطمینان دارم ایران را دوست داشتند. اینها همه با فکر و خیال خودشان می خواستند به مردم کمک کنند. اینها هم از حاکمان ایران بدشان می آمد و به همین دلیل هم کشته شدند. و سر انجام قاتل تمام این ایرانیها اینها که مبارزه کردند اینها که به شیوه خودشان مبارزه کردند ملایان حاکم هستند. آیا این همه ما را به این فکر نمی اندازد که بعد از سی سال(سی و هشت سال) بیندیشیم که ما با تمام اختلافات وجوه مشترک جدی داریم و همه و همه جائی و حقی در این مبارزه سی ساله داریم و بخصوص در خیزا خیزاهای جنبشی که موج شانزده آذرش پیش روست می توانیم دشمن را یکی بدانیم و بگوئیم «مرگ بر او» یعنی مرگ فقط و فقط برای یکنفر و وجه دستوری مفرد را در دوم شخص و سوم شخص بکار ببریم«مرگ بر تو و فقط تو ای دشمن که دشمن همه مائی و دشمن میهن مائی» . «مرگ بر او و فقط او»او که دشمن همه ماست و یکتا و مفرد و واحد است، ولی هرگز، هرگز وجه مفرد را برای خودمان بکار نبریم و نگوئیم درود بر من و زنده باد من و فقط من!  هرگز نگوئیم «ایران- من! من- ایران!» بلکه بگوئیم «ایران- ما . ما- ایران»  هرگز نگوئیم «خدا- من - میهن» بلکه بگوئیم«خدا-ما-ایران» خودمان را با توجه به واقعیت سیاسی و اجتماعی و تاریخی ایران و با اتکا به تجربه سالهای گذشته ، بر اساس درد مشترک و میهن مشترک گوناگون بدانیم و بگوئیم «زنده باد ما»، ما که گوناگون و متفاوتیم ولی همرزم و همدرد و هم میهنیم، درود برهمه ما، پیروزی از آن همه ما، و با این اندیشه به این تفرقه مزخرف اقلا در این مقطع پایان دهیم که خیزاخیز شانزده آذر در راه است و ملتی و میهنی در انتظار و ملایان حرام لقمه حاکم دندان تیز میکنند.
________________________________________-
این یاداشت نخستین بار در اول دسامبرسال 2009 میلادی نوشته و منتشر شد
اسماعیل وفا یغمائی

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

در برکشیدن شمشیر مینائی علیه همنشین بهار اسماعیل وفا یغمائی


سایت محترم آفتابکاران چند مقاله در رابطه با مصاحبه همنشین بهار با سعید شاهسوندی منتشر کرده که بروید و بخوانید. جالب است ولینکها را در پائین همین متن گذاشته ام
مدتی بود خبری نبود.اما سپاس خدارا که معلوم شد رفقا سر حالند و:
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود(حافظ)
من مصاحبه همنشین با سعید شاهسوندی را در وبگاه خود دریچه منتشر کرده ام و نوشتم چرا منتشر میکنم. حالادوباره میگذارمش بالای سایت تا خوانندگان راحت تر بخوانند. همنشین بهار خود میتواند  اگر بخواهدپاسخگو باشد اما از آنجا که به من نیز چون این مصاحبه را منتشر کرده ام اشاراتی شده، این یاداشت و نظر خود را مینویسم 
در باره اتهام به همنشین بهار 
سالهاست که افشای این و آن بعنوان مامور اطلاعات و مزدور و خائن اغاز شده و ادامه دارد. از جمله این مزدوران و خائنان وبه زیر قبای ملا خزیدگان در افق دورترازشادروانان مهندس بازرگان و دکتر بختیار و غیره میتوان شروع کرد و به صفی که در آن دکتر قصیم و دکتر روحانی و مصداقی و اقبال و خود من وجود دارند و... رسید. در باره تمام اتهامات واتهام شما به همنشین بهار، اگر مدرکی واقعی دال بر اطلاعاتی بودن او دارید ارائه کنید. چیزهائی که بستگان سابقش قلمی کرده اند والبته با بیست سال تاخیر دردی از شما را دوا نمی کند بلکه بیشتر باعث بی آبروئی نویسندگان و آمران  است.
اتهامات  تکراری وروشن است!.
 - همنشین بهار اطلاعاتی است.
 - درزندان چنین و چنان بوده. 
- اخلاقش هم طبق معمول فاسد است و مشکلات اخلاقی داشته
و طبق معمول و سنت رهبر بزرگوار و غایب جنبش، باز هم مثلا همسر سابق، برادر زن سابق  رفیق سابق، همکار سابق و...علیه فرد بکار گرفته شده است. چه سنت مهوعی!.
اتهاماتی که علیه همنشین بهار اعلام و اقامه شده با این روال، صنار ارزش قانونی ، حقوقی و.. ندارد.حکایت روباه است و دمبش،دمبی که تا بحال افراد بیشماری را به این نوع اتهامات نواخته است و مرا که اینروزها مشغول کار روی تاریخ هستم و بامکتوبات آخوندهای قرون گذشته سرو کار دارم بیاد دلایل آخوندها علیه مخالفان خودشان میاندازد، آخوندها هر مخالفی را و هر غیر همفکری را با این چنین اتهاماتی مثل  کذاب، زناکار، مواجب بگیر خلیفه،لواط کار،خورنده مال یتیم،  و... نواخته اند و این اتهامات ، اتهامات علیه همنشین بهار، از آنجا که از ذات و ماهیت آمران برخاسته قویا آخوندی است و مدتهاست دیگر کسی نه این اتهامات و نه هیچ چیز دیگری را از شما باور نمیکند. واقعا اینها دیگر کاربردی ندارد و گذشت آن روزگار که تا میگفتند:
- برادر گفته
- خواهر فرموده
- سازمان میگوید
همه میپذیرفتند
شما متاسفانه نمی دانید که عظمت سلسله جبال البرز که فکر میکنم یازده برابر مساحت کویت است  (و چهل و هشت قله دارد که بزرگترینش دماوند با5671 متر و کوچکتریینش سماموس با 3620 متر)به وجود دامنه های گسترده اش وقلل پر شکوهش وابسته است و اگر البرز این دامنه ها را نداشت قله دماوند چنان کوتاه و بی شکوه میشد که هیچ توجهی را بر نمی انگیخت و بجای آنکه صاعقه ها بر قله آن بدرخشند و عقابان بر فرازش پرواز کنند و زادگاه اسطورها و افسانه ها شود،استراحتگاه سگان گر گرفته ولگرد میشد و قرارگاه زاغان پیر و خسته و کفتارهائی که از لاشه های مردگان تغذیه میکنند، و بر این روال شما از یاد بردید که عظمت و کار برد رهبران بخصوص قبل از حاکمیت به اقبال عمومی آنها و برجستگی و ارزش راهروان و پیروانشان بستگی دارد و وقتی که پرده داربا منش و روش سیاسی اش همه را بکوبد ودهها مبارز تبعیدی و رنجدیده از هدایت متین دفتری گرفته تا کریم قصیم و محمد رضا روحانی ودر این زمره بسا از اعضای برجسته راه خروج در پیش گیرند  و بقول حافظ مقیمان حریم و حرم بروند  مطمئن باشید دیگر نه رهبران عظمتی دارند و نه حرفشان بردی.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند 
و
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند
مكن كه كوكبه دلبري شكسته شود
چو بندگان بگريزند و چاكران بجهند

(هر دو از حافظ) 
می خواهم عرض کنم درروزگاری که خود من بعنوان از هضم رابع اطلاعات گذشته از زبان همسر سابقم معرفی شده ام ودر ایامی که دکتر کریم قصیم و آقای محمد رضا روحانی هریک با چهل سال سابقه کار سیاسی و غربت و تبعید را کارساز کشتار اشرفیان، و مزدور و مشکوک، عاطفه اقبال را از زبان برادرش ماماچه و...مازیار ایزد پناه را از زبان برادرش مزدور، ایرج مصداقی فعال پر نفس حقوق بشر را کارد تیزکن جلاد و... معرفی می کنید ، باور کنید و چشم و گوشتان را باز کنید که حرمت ایشان ذره ای، ذره ای،خدشه دار نشد، تاکید میکنم :ذره ای خدشه دار نشد، بلکه این تتمه حرمت شما بود که بر باد رفت. 
این را باور کنید.اتهام نزنید. بگذارید تاکید کنم  که هر کس میتواند تا زنده است هم در راههای خیر وشرف اعتلا یابد و هم در زندگی بلغزد وحتی به چنان حضیضی دچار شود که مثلا سر در آخور اطلاعات بگذارد و باعث خوشحالی شما بشود!  ،اما باید این را نه با فتوا و حرف مفت و تهمت بلکه با دلیل و برهان قابل درک و قبول  و با نیتی خیر در راستای منافع مردم و میهن و نه منافع شخصی وحل و فصل مشکلات سازمانی اثبات کرد. خیانت یعنی کاری که در راستای ضربه زدن به منافع ملی  یک ملت باشد و ونه چیز دیگر. 
بکار گرفتن کسان افراد علیه آنان برای اثبات خیانت آنان، سنتی است که نه تنها نفرت بر انگیز است بلکه بنیاد گذار آن خمینی است که مادر طریق الاسلام را علیه فرزندش بکار گرفت و امروزه نویسندگان و آمران این نامه ها در این مسیر در پس خمینی و مادر طریق الاسلام خوش میتازند.  
برگردم به مصاحبه همنشین بهار 
- همنشین بهار با سعید شاهسوندی مصاحبه کرده است.
آری. درست است.
-سعید شاهسوندی عضو مرکزیت سابق شما در عملیات دستگیر شده وزنده از کشتارگاههای حکومت آخوندی باز گشته ، نقاط مبهمی در علت زنده ماندش و توضیح ضعفهایش وجود دارد.
آری این هم درست است.
- شمایان بیست و چند سال است از سعید شاهسوندی بتی بر آورده اید که هر مخالفی را به رنگ او در آورید و این سرمایه بسیار ارزنده ای برای شما بوده است.

میدانید که این هم درست است.
همنشین بهارمرزهائی را که شما نه برای اعضای خود بلکه برای تمام کسانی که هیچ ربط و ارتباطی با شما ندارند، کشیده اید و مقدس نموده اید خدشه دار کرده است! چه مصیبت عظمائی! وهمنشین بهار با این بت بر آورده شما ،ابلیس تراش خورده ای که از سنگهای سیاه سوخته در دوزخ تراشش داده اید و به خلق دومین ابلیس   توفیق یافته اید مصاحبه کرده است و سعید شاهسوندی بخشهائی از سرگذشتش را گفته است.
راستی چه اتفاقی افتاده است؟
به روشنی تاکید مجدد میکنم این حق همنشین است (که در جهانی که مطبوعات و رسانه های آزاد داشتن، و مصاحبه با افراد،چه خادم و چه خائن، حق دموکراتیک هر کس و هر کنشگر اجتماعی وسیاسی است) مصاحبه کند و حق شاهسوندی است که سخن بگوید وحق رسانه هاست که منتشرش کنند در این میان سئوال اصلی قبل از هر چیز و قبل از این که همنشین بهار خائن باشد یا نباشد و سعید شاهسوندی آنی باشد که شما میگوئید یا نباشد، این است: 
- شما  اساسا  کی هستید وچکاره اید؟ 
- شما چه مقامی دارید؟ که برای همه تعیین تکلیف میکنید که چه بکنند و چه نکنند و به قدرت نرسیده و بر کرسی ننشسته در غربت بر طبل تهدید و تهمت میکوبید.
- شما کیستید که هر کس  را صلاح میدانید خائن و مزدور میخوانید و از همه پاسخ میخواهید و خود پاسخگوی هیچ چیز نیستید.
- به چه دلیل من و ما باید مرزهای سرخ اپوزیسیونی را که مورد قبول ما نیست ،که سالهاست به دلائل سیاسی و انسانی واجتماعی از همکاری با او دست کشیده ایم در  رعایت کنیم.
- شما کیستید که در جهانی که قوانین دموکراسی در آن رعایت میشود و حرف زدن در آن حتی علیه بزرگترین مقام مملکت یعنی رئیس جمهور  حتی توسط رفتگر محله مشروعیت دارد هر کس را که علیه شما نفسی بر می آورد خائن و مزدور می دانید
- بپنداریم که همنشین بهار و هرکس دیگر از من و اقبال و قصیم و روحانی و دهها تن دیگر همان است که شما میگوئید!! حتی اگر این چنین باشد این شما نیستید که حق داوری دارید؟
- این دادگاههای خیالی رهبری که خود سالهاست در غیبت قرار دارد (و در صورت ظهور باید به یک کارنامه سی وشش ساله در زمینه ایدئولوژیک سیاسی و تشکیلاتی فردی و اخلاقی   و بر باد دادن عمر سه نسل سطر به سطر پاسخ دهد و به داوری تن بسپارد) نیست که باید داوری کند بلکه این مردم و داوران واقعی مردمند که باید داوری کنند ، خادمان را برکشند و خائنان را مجازات کنند . اگر داوران ملت  آزاد ایران دموکراتیک روزگاری مرا بعنوان خائن  حتی به اعدام محکوم کردند مطمئن باشید من طناب دار را خواهم بوسید و خود صندلی را از زیر پای خود خواهم کشید تا این ملت شادتر بزید ولی در رابطه باشما باز هم روی اصلی ترین نکته تاکید میکنم: 
- شما  کیستید ؟و چه حقی دارید که  این چنین بااصطلاح خودتان، اینچنین بی دنده و ترمز،داوری کنید؟ چه کسی این حق را به شما داده؟ از کجا این قدرت را به دست آورده اید که در رابطه با داوری به هر کجا که میخواهید بتازید؟ مگراینکه جهان توهم شما، شما را چنان رنگ آمیزی کرده باشد و به چنان روزگاری انداخته باشد که به سرنوشت و روزگار فتحعلی شاه قاجار در جنگ با روس دچار شده باشید. ماجرا را اگر نمی دانید بدانید. 
در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده‌ای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می‌کرد بپذیرد.
فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، و حل و فصل مسائل درون سازمانی و تشکیلاتی، از حرم مبارک  خارج شد و مجلسی بر پا کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جمله‌ای از فرمایشات شاه چه جواب‌هایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را روان کرده بودند.

شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب احتمالا وزیر،   فرمود:
-اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟

وزیرکه در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت:
- بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! 
شاه مجددا پرسید
-اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟  
جواب عرض کرد:
- بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:
اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟
باز جواب: 
-بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! 
تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماما به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید می‌شد رد و بدل شد. 
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند 
کشم شمشیر مینایی   که شیر از بیشه بگریزد 
زنم بر فرق پسکوویچ   که دود از پطر برخیزد 
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:
قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.
شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت:
حالا که اینطور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی دین کار به مسالمت ختم کنند.
نویسندگان این نامه ها  علیه همنشین بهارجدا مرا بیاد اطرافیان تخت فتحعلیشاه میاندازند اما امیدوارم که مراد نویسندگان، ذات و ماهیت فتحعلیشاه را نداشته باشد و بجای پاسکویچ فرق همنشین را هدف قرار ندهد. 
در پایان و بعنوان یک ایرانی

بعنوان یک ایرانی، بعنوان یک شاعر و نویسنده در غربت و تبعید،بعنوان کسی که راههای پایان یک عمررا در غربت جبری و خود خواسته میگذراند و معتقد است رژیم منحوس و ضد مردمی جمهوری اسلامی باید به دست و با همت تمام ملت ایران جارو شود و به زباله دان ریخته شود و ایرانی دموکراتیک و سکولار (با ریاست جمهوری که نه ولی فقیه است و نه رهبر عقیدتی و باید با رای آزاد مردم انتخاب شود) بر پا گردد ، بی هراس از آنکه در آینده من و ما چه سرنوشتی خواهیم داشت و با اتکا به حقایق وشناخت همین امروز:کلاهم را به احترام در برابر همنشین بهار از سر بر میگیرم و به شهامت او  در مصاحبه با سعید شاهسوندی درود میفرستم وهمچنین اعلام میکنم به دلیل نهادینه شدن ناراستی ، در شما و تشکیلات شما،حرفهای شما را در باره سعید شاهسوندی باور ندارم و این خود اوست که فارغ از حرفها و اتهامات بیست و چند ساله شما باید از حقایق زندگی خود و سرگذشت خود و ضعفهای خود و علل زنده ماندنش سخن بگوید.
باز هم تاکید میکنم  حرف اصلی این است که فارغ از هر چیزشما در مقامی نیستید  و هیچ حق شرعی و عرفی و قانونیی  نداریدکه اساسا بتوانید در باره کسی چه صالح و چه طالح داوری کنید.  صالحان و طالحان را نه شما، بل  داورانی که نماینده ملت آزاد ایران اینده اند داوری خواهند کرد هنگامیکه داوران کنونی حاکم و قاضیانی که حکم به قتل ریحانه جباری دادند  به زباله دان ریخته خواهند شد. 
به این بیندیشید و نیز تاکید میکنم بجای دشمن علم کردن و خائن ساختن برای مشغول کردن اذهان، به حل و فصل مساله لیبرتی ودو هزار و چند صد انسانی که در آن زندان هول در حال جان کندنند بپردازید و مطمئن باشید همنشین بهار و دیگران نمی توانند  سایه ای بشوند که بحران لیبرتی و دیگر بحرانها را بپوشانند.
برای نویسندگان نامه ها و آمران، آرزوی فراست و بازبینی خود، وآرزوی سلامت میکنم

اسماعیل وفا یغمائی