دموکراسی حرف نیست یک فرهنگ است باید آنرا شناخت پذیرفت وبه آن عمل کرد. آنان که با کلماتی درشت و پر طنین از دموکراسی سخن میگویند ولی در جزئی ترین کارها دمادم دموکراسی را زیر پا میگذارند دروغ میگویند

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

توضیحی بر یک یاداشت دیگر و در ستایش شرف جمال بامداد اسماعیل وفا یغمائی




توضیحی بر یک یاداشت دیگر
و در ستایش «شرف» جمال بامداد
اسماعیل وفا یغمائی
آقای جمال بامداد یاداشتی نوشته و سندی آورده که من شعری سروده ام که در زیرش امضا کرده ام کلکته هندوستان. 
عکس ضمیمه است و رویش کلیک کنید ببینید.
پیش از شروع نوشتن به سفارش ایشان رفتم ودر اینه واقعیت سیمای پیرانگی خود را نگریستم و چشم شیطان بدور هم من و هم اینه واقعا حظ کردیم. فتبارک الله احسن الخالقین. بقول مرحوم ناصر الدینشاه چون ریگی در کفش نیست: خودمان هم از خودمان خوشمان آمد.جمال نازنین میبیند من  پیرمردی زیبا نیستم ولی مشکلی نه در اینه و نه در سیمای من نیست و مشکل جای دیگر است.
جمال بامداد اشاره کرده است کار کردن از مواجب گرفتن از سرویسهای اطلاعاتی بهتر است. این را درست میگوید  وبا این تاکید میخواهد بگوید بنده در سفر به کلکته هندوستان! رفته ام که جیره بگیرم!.
 چون در یاداشت قبلی توضیحات را داده ام دیگر توضیحات را تکرار نمیکنم. نوشتم که (مخصوصا در 6 ژوئن 2012 )اگر کسی بخواهد جیره خوار شود لازم نیست به هندوستان برود، در عصر اینترنت و سفارت در همه جا میتوان جیره خوار شد  حتی انسان هشیار میتواند بدون رفتن به جابلقا و جابلسا و یا به کلکته، و یامثلا  واشنگتن یا اردن و عراق وعربستان و  سایر جاها در همین جا و در پاریس جیره اش را سر و مر و گنده، گونی گونی دلار و دیناربگیرد و نه تنها ککش نگزد بلکه  با بیانی زیبا و ملکوتی بقیه را هم مزدور خطاب کند ومثل من کم هوش نرود دنبال عملگی وخرید لباس دست دوم از«بروکانت» و ردی هم در زیر شعری از خود در کراچی!!باقی نگذارد که مدتی بعد عده ای از ما بهتران در جستجوی   راه چاره، تمام آرشیو شعرهای سایت را زیر رو رو کنند تا شعری در کلکته را بیابند و سند کنند.
 در رابطه با جیره و مواجب توضیح میدهم نه سرویسهای اطلاعاتی و انجمن نجات (نجاتبخش و ناجی برخی از ما بهتران از بن بستها)بلکه،آخرین بار در سال 2008 برخی از رفقای انقلابی  پیشنهاد ومحبت کردند مرابا ماهی هشتصد نهصد یوروطی ملاقاتی در منطقه سرژی پرفکتور   به ارتزاق از جیب انقلاب نوین مردم ایران و از جیب انقلاب و پیشوای آزاد ی مفتخر سازند که از آقای «م»  تشکر کردم!ایشان فرمودند این را ما برای تو نگه میداریم هر وقت خواستی بیا و همه را بگیر. الان حدود پنجاه شصت هزار یورو شده است که خودش ثروتی است.
عرض کنم
رفتن به کلکته یا هر جای دیگر ایرادی ندارد و این نوع سند ها( که بعد برای روشنگری برای خوانندگان که ما با چه نوع انسانهائی! انقلابی و مکتبی و شریفی روبرو هستیم توضیح خواهم داد)بدرد کسانی میخورد که کاملا درمانده از روبروئی با مشکلات خودند و راه چاره را سالهاست در وجود مبارک و میمون انجمن نجات و سفارتها ی رژیم و... یافته اند تا از شر منتقد و مخالف آسوده شوند ولی:
می خواهم توضیح دهم
بر خلاف این رفیق سابق که بصورت یک کارمند معمولی شریف (که هیچ عیبی هم ندارد و حدیث نبوی است که الکاسب حبیب الله،)مشغول گذران است، من در بسا اوقات به دلیل فعال بودن  سیاسی و چه به دلیل نوشتن شعرهای تند و تیز علیه ملایان، واینکه در پاریس نیستم و نیز  گاهی رهائی از دست تلفنها و دعوتها ی دوستان فراغتی داشته باشم، زیر شعری نوشته ام مثلا کلکته هندوستان! در سال 2006 هم چنانکهدر نوشته «پنج نامه» منتشر کردم برای برادرم نامه ای از ونکوور کانادا فرستادم در حالیکه که هرگز در ونکوور نبوده ام .
بدون شک و حتما جمال بامداد آدم «باشرف،  «و با وجدان!«راستگو! »و «درست! و صادقی» است! هم من این را میدانم و  خودش هم بهتر از من این را میداند.اما انسان صاحبجمال و صاحبکمال  و صاحبشرفی مثل جمال  این موضوع ساده را نمی تواند بداند که من تقریبا تمام روزهای زندگیم تقسیم شده است  و اطرافیان و از جمله همسرم در جریان کار و زندگی و سفر و حضر من هستند. در هر حال مهم نیست و من نمردم و یکبار دیدم که جمال نازنین که اهل بر شوریدن نبود و همیشه در هیئت انسانی مطیع و درویش و اهل رضا خود را در تشکیلات نشان میداد و وقتی هم رفت همین  ماند، سرانجام اینقدر شهامت نشان داد که توانست  سرانجام شیرانه فریادی بر آورد و مرا متهم به مواجب گیری از سرویسهای اطلاعاتی بکند.
ایکاش جمال نازنین و رفقای نازنین ترش خبر داشتند که نویسنده ای بنام... حسین مدنی سه کتاب معروف بنام «اسمال در نیویورک» و «اسمال در هندوستان» و «اسمال در ویتنام» دارد که از دومی اش که اتفاقا در سال 1332 همراه با تولد من منتشر شد میشد بعنوان سندی محکم استفاده کرد زیرا خطراتش کمتر و بردش بیشتر بود و در صورت دعوای حقوقی مشکلی هم در توهین به هویت وشان انسان ایجاد نمیکرد.و از اولی اش هم میشد استفاده کرد که فلانی به نیویورک رفته تا از سیا و پنتاگون مواجب بگیرد یا مواجب بدهد.
توضیح میدهم
من برای جمال که نیازی ندارد بلکه برای خوانندگان می نویسم تا بدانند با چه سیستم وارگانیزمی و وجودی روبرو هستیم و روبرو هستند و در اندرون این ارگانیزم چنانکه جمال عزیز نشان میدهد چه چیز در حال تخمیر وجوشش است که بوی دلاویز عطرش از راه دور مشام جان را مینوازد و آدمی را سرمست میکند.در این رابطه چنانکه دیروز در مقاله تشکر و تقدیر نوشتم از جمال تشکر میکنم که با هر دو نوشته اش عمق عمق این دگردیسی و تخمیر تاریخساز را نشان داد.
جمال راست میگوید من زیر یکی از شعرهایم نوشته ام کلکته ششم ژوئن 2012 میلادی! دلایل را هم اشاره کردم اما چیزهای دیگری وجود دارد که ذکرش بی مناسبت نیست
من نسبتا آدم دقیقی هستم و در تقویم روزانه ام کارهای روزانه ام را یاداشت میکنم و تقویمها را  برای استفاده بعدی حفظ میکنم.  این مرا کمک میکند.  عیال هر سال تقویمی به من هدیه میدهد که از سال 2000 تا حالا همه را نگه داشته ام بجز این دفتر یاداشتهای روزانه هم هست که هر روز چند خطی مینویسم . اینها مهم نیست میشود جعل کرد. ولی چیزهای دیگری هم هست که نمیتوان جعل کرد وبا مراجعه با مدارک شرکتی که در آن کار میکردم، بیمارستان، اداره کار و... با مدد به آنها استنباط کرد که به صرف یک واژه زیر یک شعر طرف حتما در کلکته نبوده  است تامواجب بگیرد.
برای باز یافتن وقایع  حوادٍث به تقویم سال گذشته مراجعه کردم . روز اول ژوئن من قرار ملاقات با «دکتر کار» داشته ام که اعلام کند من توانائی کار ساختمانی را دارم.در آن هنگام کاری نیمه وقت در حومه پاریس یافته بودم که برای شروع آن و دریافت ماهی حدود پانصد  یورو می بایست دکتر کار توان مردی پنجاه و هشت ساله را برای بالا و پائین رفتن از نردبان و حمل بارهای نیمه سنگین وغیره گواهی کند.من رفتم و خوشبختانه قبول شدم و دکتر گواهی را مهر و امضا کرد و به من داد و خوشبختانه مدارکش در شرکت مربوطه هست. روز چهارم ژوئن من با مدرک مربوطه با شعبه «اداره کار» ملاقات داشته ام. روزهای بعد ملاقات با دکتردر بیمارستان «بیشای» پاریس، برای گرفتن برگه «ادمیسیون» برای مشکل روده و معده و بیهوشی وانجام «کولونسکوپی»در چند روزبعد  داشته ام . بعد از آن قرار ملاقات با دکتر قلب. دوباره رفتن به اداره کار و سر انجام دو ویزیت دیگر با دکتر ریه ومعده در بیمارستان بیشا ی پاریس ماه زوئن را با دوا و درمان و دکتر به سر میرساند.
فرض کنید دعوائی حقوقی آغاز شود میشود در صورت فراخواندن به دادگاه وتشکیل پرونده برای  اتهام جیره خواری از سرویسها، می شود با درخواست این مدارک از دکتر اداره کار، شرکتی که من کارگر ساده آن بوده ام، مدارک بیمارستان و داروخانه این مدارک و ملاقاتها را بکار گرفت  تا مشخص شود راست چیست؟ و دروغ چیست؟و شرافت در کجا ایستاده و بیشرفی کجا نقش بازی میکند، ولی از آنجا که موضوع بسیار مضحک و در عین حال رقت انگیز است و مهمتر اینکه  بخصوص اخیرا من به شرف و صداقت فردی چون جمال بامداد اعتقاد کامل پیدا کرده ام  و برای او احترام خاصی قائلم ضرورتی برای  این بحثها نیست ،ولی باز هم میتوان فرض کرد من پس از ملاقات  بامامور  اداره کار در عصر4/5/2012   بدون عبور از پاس کنترل و خوردن مهر بر روی پاسپورت و نیز بدون اخذ ویزا از سفارت هندوستان مثل مرتاضان هندی سوار بر قالیچه حضرت سلیمان به کلکته پرواز کرده ام و و پس از گرفتن جیره و مواجب در چند هزار کیلومتری پاریس و سرودن شعری در کلکته، شباهنگام برگشته و در روز ششم به داروخانه سر کوچه رفته و داروهائی را که باید برای عمل کولونسکوپی خو د  بگیرم گرفته ام و دو روز بعد هم در حالیکه هم سفر کرده و هم جیره را هم گرفته ام رفته ام زیر عمل و سر و مر و گنده به خانه بازگشته ام تا خدمت دو سره ام را هم به سرویسهای اطلاعاتی و هم به انجمن نجات ادامه دهم و نیز کار کارگری خود را دنبال کنم.
. بگذرم و همت جمال گل  و و رفقای گل ترش را میستایم که پس از باز خوانی تمام آرشیوهای سایت من یک شعر را که در کلکته !! سروده ام پیدا کرده اند تا بتوانند با محمل این مرا عضو انجمن نجات ومواجب بگیر سرویسهای اطلاعاتی کنند.دمتان گرم و روزتان خوش و همت تان پایدار رفقا تا انشالله  بیاری خدا و همت مولا علی چلچراغ وفا و رادمردی و تائیدات امام زمان زمام مملکتی و خلقی به ندای هل من ناصرتان پاسخ دهد و زمام حکومت ملتی را به دست گیرید و انوار شرف و صداقت وباقی چیزهایتان را بر سر ملت ایران بیفشانید. آمین یا رب العالمین  . و راستی چقدر سالها و سالها از شرف و درستی و صداقت من و جمال و بسادیگر افراداز پیشوای کبیر آزادی شنیدیم و متاسفانه جمال به اینها مسلح شد و من از سیاه بختی به کلکته رفتم.   
 در پایان باز هم تاکید میکنم 
 نخست اینکه من وارد مسائل خصوصی او نشده ام فقط نوشته ام کارمند شرکت فلیپس است که این مساله خصوصی نیست م. ولی من به جمال کارت سفید میدهم که با دست باز از زندگی خصوصی من البته به راستی سخن بگوید.
دوم ابن که ،غرض ار نوشتن این پیش در آمد مقوله جمال و انقلابیون صادق و شریفی چون جمال نیست بلکه توجه دادن به سیستم و وجود و موجودی است که می خواهد سرنوشت ملت و مملکتی را در دستان پر توان خود بگیرد ومیهنی را پس از جهنم فریب و دروغ ملایان با پرتوهای مهر تابا ن به بهشت راستی و انسانیت تبدیل کند و پس از افول مکتب کمونیسم و شوروی سابق ایدئولوزی تکامل بخشی بسا برتر را به جهانیان هدیه دهد. ومن ا الله التوفیق
 و نیز با آرزوی اینکه بازخوانی نوشته جمال افرادی را در درون دچار تناقض و بریدگی نکند در پایان باز هم این سئوال و پیشنهاد درا روی میز میگذارم که به چه علت همسر سابق و مادر فرزند مرا بجای جمال نازنینم بمیدان نمی آورید تا بسا تیز تر و نافذ تر ازاو و در راه رهائی خلق مرا و ضعفهای سیاسی، اخلاقی، تشکیلاتی، شخصیتی، و..... افشا کند ونشان دهد که من چنانکه در سال 1368 مشخص شد چه «ملعون» ی هستم حد اقل آبی خنک در درون ارگانیزم بر تشنگان شناخت من بیفزاید . اوست که میتواند بسا و دهها بار نیرومند تر از رفیقمان جمال مرا بخاطر منافع خلق و انقلاب بکوبد و احتیاجی نباشد تا دوستان خسته و پر مشغله تمام آرشیو شعرهای مرا جستجو کنند تا به کلکته برسند. امید این که این پیشنهاد پذیرفته شود و این راز از پرده به در اید بقیه نکات را در یاداشت قبلی نوشته ام و چیز تازه ای ندارم حال  پس از زمزمه این بیت بخوانید مقاله جمال را.
ترسم نرسد به کل کته اعرابی
کاین ره که رود به سوی( معلوم نیست کجا ) 
هشتم ژوئن سال 2013 میلادی
احتمالا کلکته!!
****
اشارتی و والسلام! ــ جمال بامداد
آنچه من در قبال توهم پراکنی ها و مواضع غیر اصولی اسماعیل یغمائی نوشتم نه به قصد توهین و تحقیر ، بل  برای روشن شدن حقیقت بود. جوابیه ی  ایشان اما بیشتر یک عکس العملی غریزی است تا تاملی آگاهانه .
به رسم مروت و آشنائی 40 ساله  من از ورود به مسائل خصوصی ایشان خودداری کرده و میکنم. چرا که  دعوای من با او یک دعوای شخصی نیست. دعوای من با او بر سر "بود و نبود" سیاسی و مشخصا مرزبندی قاطع با رژیم است.  این همان  نکته ایست که متاسفانه اسماعیل آنرا نفهمیده یا نخواسته که بفهمد.  ناراحتی او برای من قابل فهم است. اما ایکاش او از وحشت دیدن تصویر خود در آینه واقعیت، بجای شکستن آینه خود را میشکست.  ذیلا توضیح چند نکته:
اطلاعاتی که اسماعیل یغمائی در مورد وضعیت فردی من نوشته است عملی غیر اخلاقی است و اشتباهی بعرضشان رسانده اند.  البته من هر کاری را  بر یک زندگی انگل وار و دریافت مواجب از سرویسهای اطلاعاتی ترجیح میدهم.
ایشان مرا به دروغ گوئی متهم کرده و نوشته اند که من در هیچیک از نشست های او با مسعود و مریم حضور نداشته ام.  بنظر میرسد که ایشان یا دچار فراموشی زودرس شده اند یا  آگاهانه به تاکتیک انکار مطلق روی آورده اند. جهت اطلاع ایشان یادآوری میکنم که در آن نشست که در محل کار مسعود در قرارگاه بدیع زادگان انجام شد و از ساعت 11 شب تا حوالی صبح ادامه داشت، علاوه بر من کسان دیگری نیز حضور داشتند که من عمدا از ذکر نامشان در اینجا خوداری میکنم. خوشبختانه برخی از آنها هنوز زنده اند .  جناب اسماعیل، با انکار حضور من در این نشست که( من از شرح جزئیات آن صرفنظر کردم) چه واقعیتی را میخواهید انکار کنید؟
میگوئید که مجاهدین من ساده لوح را به جلو انداخته اند. وقتی آنها طی اطلاعیه های رسمی صریحا اعلام موضع میکنند ، چه نیازی است به جلو انداختن امثال من است! چرا برای  شخصیت مستقل انسانها ارزش قائل نیستید؟  من آن نامه را در ظرف 2 ساعت قلمی کردم و در ساعت 3 نیمه شب برای سایت همبستگی ارسال نمودم. اما آنها به اطلاع من رساندند که از درج آن معذورند. میبینید که تفاوت چقدر است!  
 شما سفرتان به هندوستان را قاطعانه انکار کرده اید اما از ارتباتطان با " انجمن نجات" ( سازمان اطلاعات رژیم) هیچ نگفته اید.
 ذیلا کلیشه ای از شعر شما که با امضای خودتان در5 ماه ژوئن سال 2012 درکلکته هندوستان سروده اید. این شعر هنوز در وبلاگ شما موجود است. لطفا آنرا پاک نکنید:
..............
در خاتمه به شما یادآوری میکنم که من ازمجاهدین و از همان آقای جابرزاده " تند خوی خوش قلب" آموختم که دروغ نگویم، جعل و تحریف و غلو نکنم  حتی در نقل قول از دشمن غدار. و از همه مهمتر از آنها آموختم که با دشمن مردم سازش نکنم. با این ره توشه هر جا که باشم میدانم که " در کجا ایستاده ام"  !    والسلام
‌........
ياران‌ من!‌

           مشوريد!

او را امان‌ دهيد، تماشائیست!‌



..........



* سالها قبل‌ م. آزرم شعر "پيشواز" را برای پرويز نيكخواه‌ كه‌ با علیرغم مقاومت‌ اش زير شكنجه‌ رژيم‌ ستمشاهی سرانجام‌ ترسيد و لرزيد و به‌ ساواك‌ تسليم‌ شد، سروده‌ بود 
لینک به سایت مهر ایران خانم زهره محسنی پور

اشارتی و والسلام! ــ جمال بامداد

.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

به جمال بامداد

داداش خیال می کنی می تونی با شامورتی بازی چشم عقل افراد رو ببندی. قضیه روشن تر از اونی است که تو و تشکیلات راه گم کرده ات ماستمالی و مردم رو منحرف کنید. یک نفر داره می پرسه از شماها که سر یه نفر دیگه چی اومده، زنده است یا مرده. اونوقت شماها به جای این که یه جواب درست و حسابی بدید، دهنهاتون رو باز کرده اید و لجن پشت لجن می پراکنید! این هم شد مروت. خوب شد شناختمون. من ساده دل رو ببین خیال می کردم شماها صدافت دارید!

راستگفتار

ناشناس گفت...

واقعا که این جمال بامداد جه انسان پست و حقیری است و مجاهدین چگونه دارند از او به عنوان یک دستمال استفاده می کنند.خودش هم این را خوب می داد و در همین مزخرفی که نوشته آن را بیان کرده .آنجاکه نوشه است، نوشته را برای سایت همبستگی داده و آن ها آن را قبول نکرده اند و مجبور شده آن را به سایت پِهِن کاران بدهد.می بینی جمال چه انسان مفلوکی هستی. مگر تو در صدای مجاهد نبودی؟ مگر همیشه در تظاهراتشان نبودی ونیستی ؟ اصلا مگر تو یک ایرانی نیستی؟ پس چرا نباید سایت همبستگی که برای همبستگی مردم ایران درست شده کشف مهم تو از رفتن اسماعیل به کلکته را نزند. معلوم است که دست تو و شعبده باز معرکه خیلی خالیست که نوشته ات را با والسلام شروع کرده ای . تازه اول کار است.چه والسلامی.می بینی درچه منجلابی تورا انداختند. پس به جای سفارش به اسماعیل برای نگاه کردن درآینه برو چهره کثیف خودت را ببین.آخه نامردمی و بی شرافتی تا کجا؟ می بینی چه قدر حقیر و پستی ؟ ستاد امنیت و اطلاعات مجاهدین مانده است که با اسماعیل و قلمش چه کند آنوقت توی وامانده و بقول مجاهدین بریده دنبال سند جور کردن هستی؟
ننگ و نفرین بر تو وآنها که تورا دراین منجلاب انداختند
ننگ و نفرین بر رژیم خمینی که قبل از شما این نامردمی ها را در سرزمین ما نهادینه کرد
یک اشرفی سابق

ناشناس گفت...

آقای اسماعیل یغمایی گرامی

دور فلکی یک سره بر منهج عدل است

خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل


خوشحالم که اگر چه رژیم پلید جمهوری اسلامی از جمله به مدد رهبری نادرست مسعود رجوی سی و چند سال توانست جنایت کند و از پیکر مردم خون بریزد اما سرانجام هم دست رژیم جمهوری اسلامی برای مردم رو شده است و هم هر روز بیشتر از روز پیش نقاب از چهره فریبکار مسعود رجوی که خود را همواره پشت ده ها هزار جسد خونین پینهان کرده است فرو می افتد.

سر فراز باشید

حمید نیکنام

ناشناس گفت...

شما یعنی برای رد گم کردن وقتی در پاریس بودی نوشتی کلکتهه؟ چرا حالا این همه راه دور؟ این همه شهر تو اروپا بود شما رفتی کلکته را انتخاب کردی؟ ای شیطون دروغگو

ناشناس گفت...

دست بر قضا من آشنایی جزئی از طریق همسایگی با نواده گان حبیب یغمائی دارم. همه هنرمند و ده برابر هنرمندی پز هنرمندی دارند. لباس دست دوم خریدن و پوتین سربازی پوشیدن هم جزئی از پز روشنفکری شماهاست. در نوشته قبلی نوشته بودی که سر صبح فقط یک موز خوردی و یک قهوه. یاد حرف اون یغمائی که من میشناختم افتادم. اونم فقط قهوه میخورد و سیگار میکشید و ماهی دو هزار دلار رو که بابای هنرمندش براش میفرستاد خرج خانم بازی میکرد

ناشناس گفت...

در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه می برند

ناشناس گفت...

اسماعیل عزیز، اینها که به نوعی به آن الترناتیو وصل بودند و اکنون به چنین دنائتی سقوط کرده اند، چیزی جز باقیمانده آن الترناتیو نیستند که در شعرت توصیف درستی از آن داده ای. از این نظر درست که با توجه به ورطه ای که دست اندرکاران آن غلطیدند و گندیدگی اخلاقی و فرهنگی و بینشی و سیاسی که به آن دچار شده اند آنچه از آن مانده همان است که در شعرت آمده است و آدمهایی که تا این حد به بشرمی و دنائت رسیده اند، باقیماند آن الترناتیو اند

لیک اگر از جانب آلترناتیو گوئی ، بدان
«آل» او در رفت و« ناتیو»ش فقط «تر» مانده است

ناشناس گفت...

چه بساطی است خدایا، ضربان قلب آدم به صد می رسد. چرا این موجوات نازنین با یکدیگر اینگونه هستند. به نفع کی؟